«سیاوش یزدانی» در گفتوگوی اختصاصی با «فوتبال 360»؛ خیلی خوشحالم برای تیمِ «فکری» بازی نکردم!
به گزارش فوتبال 360، «سیاوش یزدانی» مدافع بلندقامت فصل گذشته استقلال، روزهای عجیبی را پشت سر گذاشته و همچنان شرایط او برای بازگشت به جمع آبیپوشان نامشخص است و منتظر تعیینتکلیف وضعیت تحصیلیاش است تا وضعیت خدمت سربازیاش هم مشخص شود. «یزدانی» در گفتگو با «بهادر امیری» صحبتهای جنجالی را از ابتدای مسیر فوتبالیاش و حضور کوتاهمدت خود در پرسپولیس، صحبتهای جنجالی درباره پرسپولیس، پیوستن به استقلال، اختلاف با «محمود فکری» تا چرایی سرباز شدنش و اشتباه مدیران باشگاه استقلال و بدقولی «فرهاد مجیدی» و البته اختلاف شدیدش با «محمدحسین کنعانیزادگان» بهزبان آورده است. در ادامه گفتوگوی اختصاصی «فوتبال 360» با «سیاوش یزدانی» را میخوانید.
*الان کجا هستی و چه میکنی؟ از اسفندماه حساب کنیم، حدود 4 ماه شد که در فوتبال نیستی.
الان دقیقاً 4 ماه و 27 روز از خدمت سربازی من گذشته و راستش را بخواهید، اصلا پایم به توپ نخورده است. شاید من اینجا قربانی شدم و سربازم کردند! من به ملوان رفتم و آنها هم میشود گفت که ما را نخواستند چون تیمشان در شرایطی قرار داشت که خوب نتیجه گرفته بود.
*یعنی آقای «مازیار زارع» به شما اعلام کرده بود؟
نه اما خبرش به گوش من رسید. من به ملوان رفتم و تنها هدفم این بود که تمرین کنم و خودم را برای تیم ملی آماده نگه دارم اما بلافاصله بعد از آنکه سرباز شدم، فکر میکنم 10 روز بعد اردوی ملی بود و من را در اوج آمادگی دعوت نکردند! واقعا بعد از آن، دیگر هدفی برای فوتبال بازی و تمرین کردن نداشتم چون تنها هدف من تیم ملی بود. این صحبت را هیچجا انجام نداده و برای اولینبار میخواهم در برنامه شما بگویم که من واقعا برای ملوان هم نمیخواستم بازی کنم چون اگر برای ملوان بازی میکردم، دیگر نمیتوانستم به استقلال برگردم. در یک فصل نمیشود که برای 3 تیم بازی کرد، یعنی استقلال، ملوان و دوباره استقلال، شدنی نبود.
*به استقلال که نمیتوانستی برگردی.
من امید داشتم.
*یعنی میخواستی دوباره فصل به استقلال برگردی؟
آفرین، من امید داشتم که اتفاقاتی رخ بدهد و بتوانم برای چند بازی پایانی فصل به تیم برگردم. برای ملوان هم بازی نکردم و آنها هم گفتند که تو را نمیخواهیم. الان به گونهای شده که «سیاوش یزدانی» در اوج فوتبال خود، 4 ماه است که پایش به توپ نخورده است.
*که به زندگی شخصیاش برسد؟
الان واقعا بیهدف هستم. تازه فهمیدهام که چرا جوانان این مملکت به راه خلاف کشیده میشوند!
*چرا؟ (باخنده)
به خدا جدی میگویم؛ چون واقعا زندگیام بیهدف شده و آماتور زندگی میکنم.
*الان هیچ تمرینی نداری؟
اصلا هیچ انگیزهای برای تمرین ندارم. چون تنها انگیزه تمرین کردن، حضور در تیم ملی بود که من را دعوت نکردند. فکر میکنم اولین اردوی ملی بعد از آنکه سرباز شدم، یک هفته یا 10 روز بعد از آغاز سربازی من بود اما نمیدانم چرا من را دعوت نکردند. من همیشه در اردوهای ملی حضور داشتم و در آن مقطع هم در اوج دوران فوتبالی و آمادگیام بودم.
*مسئولان باشگاه استقلال قبل از آنکه سرباز شوی، چون خودِ تو به هر حال میدانستی که با توجه به شرایط تحصیلی و ... مشمول میشوی، به تو قول داده بودند که خیالت راحت، ما این مسئله را حل میکنیم یا نه؟
فکر میکنم با تیم الهلال در لیگ قهرمانان آسیا بازی داشتیم، یک هفته قبل از آن مسابقه برای من از تیم العربی قطر پیشنهاد آمد. پیش آقای «مجیدی» رفتم و گفتم که 6 ماه دیگر مشمول میشوم. در این فوتبال از لحاظ مالی به آنچه میخواستم نرسیدم و در 3 سالی که در استقلال هستم، 10 میلیارد هم نگرفتم. شما الان میدانید که قرارداد یک بازیکن 15 میلیارد است اما من در این 3 سال واقعا 10 میلیارد هم نگرفتم و و تقریبا مجانی بازی کردم! پیش آقای «مجیدی» رفتم و گفتم چون من 6 ماه دیگر سرباز میشوم، بگذارید پولی بگیرم و بعد از آن به سربازی بروم اما آقای «مجیدی» در آن زمان مخالف کردند. من حتی در خانه ایشان رفتم و خواهش کردم. چون من قراردادم با استقلال را دلی بستم. شاید درست نباشد که اینگونه بخواهم بگویم اما من فداکاری کردم. اگر یادتان باشد، اوایل فصل هیچکدام از بچههای تیم تمدید نمیکردند و به دلیل مبلغ مالی همگی مشکل داشتند. من، آرش رضاوند، فرشید اسماعیلی، محمد دانشگر و چند بازیکن دیگر بودیم و هیچکس هم تمدید نمیکرد. در آن زمان زورم از بقیه بچهها بیشتر بود و آنها اصرار میکردند که «سیاوش» تمدید نکن تا همگی با همدیگر قراردادهایمان را تمدید کنیم. چون بچهها میخواستند مبلغی را بگیرند که باشگاه نمیداد. من یادم میآید که بوشهر بودم و آقای «مجیدی» تماس گرفتند و گفتند که «سیاوش» به باشگاه بیا و مبلغی هم به من گفتند که من هم پاسخ دادم «چشم». من اولیننفر به باشگاه رفتم تا درباره مبلغ قراردادم صحبت کنم، آقای «مجیدی» قولی به من داده بود که عملی نشد و داخل باشگاه رفتم صحبت دیگری با من کردند!
*یعنی قول آن مبلغی که گفته بودند، عوض شد؟
بله. من واقعا به خاطر «آقافرهاد» به باشگاه رفتم؛ چون در آن زمان دلی ایشان را دوست داشتم.
*دوست داشتی؟
هنوز هم او را دوست دارم.
*قرار شد راحت باهمدیگر صحبت کنیم.
راستش را بخواهید من «فرهاد مجیدی» را دوستش دارم اما او هم میداند که به من خیلی بد کرد.
*خیلی دلخور هستی.
دلخور هستم چون به من بد کرد. خود او هم میداند. حالا شاید حتی عذابوجدان داشته باشد اما امسال من خیلی به او کمک کردم. اولین بازیکن تمدید کردم. شاید حتی خیلی از بچهها از من ناراحت شدند؛ چون گفتند چرا تو به باشگاه رفتی. نکته دیگر اینکه با یک مبلغ خیلی معمولی تمدید کردم. «محمد دانشگر» یک ساعت قبل از آنکه من به باشگاه بروم، قراردادش را فسخ کرده و رفته بود. من زنگ زدم که او بازگشت و بهخاطر من آمد!
*سر ماجرای قطر توجیه «آقای مجیدی» چه بود؟ اینکه فقط من به تو نیاز دارم یا ... .
من سرِ قرارداد به ایشان گفتم که «آقافرهاد»، هر زمان که پیشنهاد خارجی برای من آمد، اجازه بدهید که من بروم. او گفت که من جلوی پیشرفت تو را نمیگیرم و همانگونه که «مهدی قایدی» را اجازه دادم رفت و جلوی پیشرفت او را نگرفتم، تو را هم میگذارم که بروی. گفتم «آقافرهاد» بنویس، اما گفت که من دارم به تو میگویم و وقتی من دارم میگویم، اوکی است. برای من پیشنهاد آمد و در خانه ایشان رفتم و گفتم که «آقافرهاد»، مگر شما نگفتی؟ تمام ویسهای او در گوشی من وجود دارد.
*آنزمان چه گفت؟
یک هفته «آقافرهاد» من را درست و حسابی پیچاند و بعد از یک هفته هم گفت که من جواب هوادار را چه بدهم؟!
*«سیاوش» ولی من حس میکنم در داستان سرباز شدن تو، قولی که «آقای آجورلو» داده بود، چون ایشان یک چهره نظامی است و فکر میکنم ایشان آنطور که تو گفتی که اعلام کرده نگران نباش، دیگر خیالت خیلی راحت شده بود. چون با خودت حتما گفتی که «سردار» دارد میگوید.
بله. هم من و هم حسین (مرادمند) خیالمان کاملا راحت بود. من حتی گفتم اگر در روز آخر هم مشکلی بهوجود بیاید، 2 الی 3 ماه به من فرجه میدهند چون من منتظر جواب کنکورم بودم. من را 2 سال از حضور در کنکور محروم کرده بودند وگرنه این اتفاقات اصلا نمیافتاد. من 2 سال قبل از جلسه کنکور استوری گذاشتم و راستش را بخواهید میخواستم خودنمایی کنم که در کنکور دکتری هستم. تمام اتفاقات پشت هم رخ داد که آینده یک جوان در این مملکت نابود شود. اصلا برایشان مهم نیست که بر سرِ جوانان این مملکت چه میآید، اصلا برایشان مهم نیست.
*به هر حال میدانستی که مشمول میشود. چقدر در این اتفاقی که برایت افتاد، مسئولان باشگاه استقلال را مقصر میدانی؟
راستش را بخواهید مقصران اصلی، مسئولان باشگاه استقلال هستند.
*چون تو سرباز میشدی؟
من میخواستم به فجر بروم و بازی کنم، چون حداقل هم در لیگ بودم و هم تیم ملیام را داشتم. فکر میکنم روز 28 بهمن و روز قبل از بازی با تراکتور بود. چون واقعا به تکاپو افتاده بودم و بحث من هم این بود که اگر قرار بود اتفاقی بیفتد که تا الان افتاده بود. صبح به سازمان نظاموظیفه رفتم و پرسوجو کردم و گفتند که هیچ اتفاقی نیفتاده است. سر تمرین دیر رسیدم و «آقای مجیدی» اصلا نگذاشت تمرین کنم و از همان دور گفت که «سیاوش» نیا! من هم گفتم که «آقا فرهاد»، چرا میگویی نیایم؟ ذهن من درگیر است و با ایشان شروع به دردودل کردم. همانجا «آقا فرهاد» به «آقای آجورلو» زنگ زدند که ایشان داشتند تلفن صحبت میکردند و بعدش گفتند: «وقتی من دارم به شما میگویم، یعنی اوکی است! سیاوش چرا بلند شده و به آنجا رفته است؟» عمیقا دل من قرص شد که قرار نیست چنین اتفاقی بیفتد.
*بازی با تراکتور را بازی کردی، درست است؟ آخرین بازیات بود.
گفتم که بازی با تراکتور را بازی میکنم و تاریخ اعزاممان یکم (اسفند) بود. من گفتم اگر قرار بود اتفاقی بیفتد، باید تا الان رخ میداد اما «آقای آجورلو» گفتند که مطمئن باش مثبت است. حتی ما بازی فجرسپاسی تا هتل رفتیم و گفتند که تا فردا کارتان اوکی میشود و ما در اردوی تیم بودیم اما نشد. لجولجبازی شد و «آقای آجورلو» نسبت به نظاموظیفه دست بالا صحبت کردند. نظاموظیفه هم مرجع مهمی برای خودش هست و دیدند که ایشان اینگونه صحبت کرده، گفتند چرا حرف ایشان باشد.
*یعنی اگر اینگونه حرف نمیزدند، به نظر خودت شدنی بود؟
اتفاق خاصی قرار نبود رخ بدهد. فقط 2 الی 3 ماه سربازی من را قرار بود به عقب بیندازند. مگر چیز خاصی میشد؟ نمیخواستم فرار کنم. اگر میخواستم سربازی نروم، در این دو سال اخیر چند اردوی خارجی همراه تیم ملی و استقلال رفتم، از آنجا بر نمیگشتم.
*فعلا این بحث را چون میخواهم ببندم، گفتی ملوان. تو به انزلی رفتی و با لباس ملوان عکس هم گرفتی؟
بله.
*پس قبول داری که نخواستن تو فقط از سمت کادرفنی ملوان و «آقای زارع» نبود و خود تو هم نمیخواستی و دلت آنجا نبوده است.
اولا من از باشگاه ملوان و آقای «مازیار زارع» و «آقای پژمان نوری» تشکر میکنم. من روزیکه به آنجا رفتم تا قرارداد ببندم، گفتم که اسم ما را رد نکنید، چون به هر حال 4 دفاع وسط داشتند و نمیخواستیم که نان آنها را آجر کنیم. اگر من و «حسین» میخواستیم به آنجا برویم، شاید به چند نفر از آنها بازی نمیرسید. گفتم که اصلا اسم ما را رد نکنید و من اینگونه جلو رفتم اما گفتند نمیشود و اسم ما را رد کردند. واقعا دلی نمیخواستم آنجا بازی کنم. قبلتر هم به شما گفتم که نمیخواستم برای ملوان بازی کنم چون امید به بازگشت به استقلال داشتم.
*بعد که امیدت را از دست دادی، چطور شد؟
امید انتهاییام را روزیکه به تیم ملی دعوت نشدم، از دست دادم. من با ملوان هم 10 روز تمرین کردم.
*قبل از عید؟
7-8 (اسفند) به سر تمرین رفتیم و تا 15-16 (اسفند) تمرین کردیم و من مطمئن بودم که به تیم ملی دعوت میشوم. روزیکه به تیم ملی دعوت نشدم، خُرد شدم چون من حتی شب قبل از اعلام لیست تیم ملی به تهران آمده و چمدان خودم را هم بسته بودم، اما وقتی لیست آمد و من نبودم، واقعا شوکه شدم.
*سال 93 و زمانیکه سیاهجامگان بودی، یک آفر از باشگاه پرسپولیس آمد و تو به پرسپولیس رفتی. با این تیم در پیشفصل تمرین کردی و فکر میکنم در بازی دوستانه با پدیده هم برایشان گل زدی. داستان چه بود؟ الان عکسهایت هم که منتشر شده که تو در ردههای پایه پرسپولیس بودی، البته که ردههای پایه نبود و تو با تیم بزرگسالان تمدید کردی.
من آن سال که لیگ یک بودم، خیلی بازیهای درخشانی انجام دادم و تقریبا تمام تیمهای لیگ برتری من را میخواستند. به این نتیجه رسیدم که به پیکان بروم. به باشگاهشان رفتم تا قرارداد ببندم ولی من با باشگاه سیاهجامگان قرارداد داشتم و یادم میآید که آن زمان، 200 میلیون تومان از من پول رضایتنامه میخواستند که هر باشگاهی نمیتوانست بدهد و چند باشگاه میتوانستند پرداخت کنند. به باشگاه پیکان برای بستن قرارداد رفتم که «آقای عباسی» مدیرعامل وقت سیاهجامگان زنگ زدند و گفتند: «آقای دایی زنگ زدند و گفتهاند که سیاوش را برای پرسپولیس میخواهیم و ما رضایتنامهات را فقط برای پرسپولیس میدهیم و جمعکن و به پرسپولیس برو!» من هم چمدان را برداشتم و مستقیماً با چمدان به سر تمرین پرسپولیس رفتم. بازیکن سیاهجامگان بودم و آنها میتوانستند برای من تصمیم بگیرند، من نمیتوانستم تصمیم بگیرم که به کدام تیم بروم. در تمرینات پرسپولیس به نظر خودم خیلی خوب کار کردم و با «آقای دایی» هم ارتباط خوبی داشتم، اما راستش را بخواهید ترسیدم! جوان بودم و تازه میخواستم به لیگ برتر بیایم. گفتم شاید به اینجا بیایم و بازی به من نرسد و دوباره به لیگ یک برگردم. یادم میآید که آن زمان (در دفاع پرسپولیس) «آقای نورمحمدی»، «بنگر» و «خانزاده» بودند. یادم هست که «مهرداد کفشگری» میگفت: «سیاوش اینجا بمان چون به تو بازی میرسد». اما من گفتم که خیلی میترسم. او گفت: «مطمئن باش که علی دایی به جوانها بازی میدهد و بمان و نترس». یکروز بدون آنکه به آنها خبر بدهم، ساعت 17 تمرین بود و من ساعت 15 به باشگاه پیکان رفتم و قراردادم را بستم.
*مگر نگفتی دست آقای ... .
قبل از آن با «آقای عباسی» صحبت کردم. یادم میآید که آن زمان «آقای حاتم» سرپرست پرسپولیس بود، به من زنگ زدند و گفتند: «اشتباه کردی و تو به علی دایی پشت کردی. ایشان چند سال دیگر سرمربی تیم ملی میشود و در فوتبالات خیلی ضربه میخوری». آن اتفاق مثل یک هندوانه دربسته بود، شاید آنجا میماندم خوب میشد و زودتر شکوفا میشدم.
*از بچگی استقلالی نبودی. مثل بقیه میآیی شعار بدهی که پیراهن استقلال ... .
آفرین، من اهل این چیزها نیستم. من در خانوادهای بودم که خیلی اهل فوتبال نبودیم اما پسرخالههایم پرسپولیسی بودند و شاید من هم بین استقلال و پرسپولیس، سمت پرسپولیس را بیشتر میگرفتم. از روزیکه به لیگ برتر و پیکان آمدم و فوتبالیست حرفهای شدم، استقلالی بودم.
*حالا پیکان را در آن فصل انتخاب کردی و خیلی هم برایت خوب نبود و تیم افتاد و «آقای مرفاوی» مربیتان بود.
سال موفقی برای من بود اما دلخوری از «آقای مرفاوی» داشتم؛ فکر میکنم 8 اسفند مصادف با تولد من بود که سرپرست تیم به من زنگ زدند و گفتند که خبر خوشی دارم و «آقای کیروش» پاسپورت تو را خواسته است. برای جوانی که سال اول حضور در لیگ برتر را تجربه کرده بود، اتفاق خیلی بزرگی است اما پای دفاع راستمان شکست و دفاع راست نداشتیم. گفتند چون «سیاوش» دو پست است، او را دفاع راست بگذاریم و با اینکه در هفتههای آخر خیلی خوب کار کردم و گل هم زدم ولی به «آقای مرفاوی» گفتم که من را اینجا نگذارید، شاید به تیم ملی دعوت نشوم که متاسفانه آن اتفاقی که نباید میافتاد، رخ داد و با اینکه خوب کار کرده بودم، هم تیممان افتاد و هم من تیم ملی را از دست دادم.
*در حین گفتگویمان مرور میکنیم. کارهای خاص هم در زمین زیاد در این فصولی که بازی کردی، انجام میدادی. یادم میآید که در بازی استقلال-پیکان، «علی قربانی» را زدی و اخراج هم شدی. البته فکر میکنم فوتبالی «علی قربانی» را زدی؟
کلهام بوی قرمهسبزی میداد. (باخنده)
*«علی قربانی» را زدی و اخراج شدی و یک ضرب هم اخراج شدی.
علی قبل از آن صحنه روی من خطا کرد و دقیقه 5 بود. همه بازیکنان منتظر هستند تا در ورزشگاه آزادی مقابل استقلال و پرسپولیس بازی کنند و من 5-6 ماه منتظر این بازی بودم. دقیقه 5 یا 10 بود که اخراج شدم و دنیا روی سرم خراب شد.
*فکر میکنم دقیقه 12 بود.
تا آمدم که به رختکن بروم، همان توپ هم به گل تبدیل شد. آن یک کارت قرمز بود و یک کارت قرمز هم که امسال گرفتم. این کارت را خدایی به ناحق گرفتم.
*فصل دوم حضورت در سپاهان خیلی حاشیه داشتی؛ در بازی با پرسپولیس.
ما آن روز بازی لیگ داشتیم و هواداران پرسپولیس خیلی هواداران سپاهان را اذیت کرده بودند و من هم خیلی به سپاهان متعصب بودم.
*بازی که در تهران بود.
بله. آمدم به داخل اتوبوس بروم که دیدم هوادارانمان صدمه دیده افتادهاند و من عصبی شدم. از طرز صحبتی که کردم، خیلی پشیمانم و میگویم که جوانی کردم. 4-5 سال پیش بود و دیگر از سرم افتاده است و شاید خیلی در مصاحبههایم اشتباه کردم اما از مصاحبهای که کردم پشیمان نیستم. یعنی از اصل مصاحبه که گفتم هواداران پرسپولیس نیایند. شاید طرز صحبت کردن من بد بود اما نیتم خیلی مثبت بود. اشکال ندارد، من آدم بد شدم اما اینکه خون از دماغ کسی نیامد، خوشحال شدم. اگر هواداران پرسپولیس به اصفهان میآمدند، واقعا خون به پا میشد. شما نمیدانی و در اصفهان نبودی. میدانم که اصفهانیها و سپاهانیها چقدر از پرسپولیس متنفرند؛ 10 برابر استقلال متنفر هستند! نیتم خیر بود ولی خیلی عصبانی بودم، خوشحالم که چنین مصاحبهای کردم و هواداران پرسپولیس نیامدند.
*فکر میکنم این مصاحبههایی که در سپاهان کردی، خیلی سریع تو را در بین هواداران استقلال محبوب کرد. این مسئله را قبول داری یا نه؟
من مصاحبههایی که کردم، اصلا قرار نبود به استقلال بیایم و سپاهان بودم و قرار بود که همانجا بمانم. واقعا دلی آن مصاحبهها را کردم و به خاطر استقلال نبود. حالا به استقلال آمدم و یکسری اتفاقات رخ داد و هواداران استقلال هم خیلی از آن اتفاقات استقبال کردند. اینها محبوبیت مجازی است، واقعی نیست. هفته اول محروم بودم و هفته دوم مقابل فولاد بازی کردم و فکر میکنم بازی فوقالعادهای کردم و یکی از بهترین بازیهای عمرم بود. تا آن موقع استقلال داشت 4 دفاعه بازی میکرد، متاسفانه 2 هفته گذشت که «آقای استراماچونی» ترکیب تیم را 2-5-3 کردند. حالا یکسری حرفها را هم نباید بزنم اما 2-5-3 کردند و من را به سمت چپ فرستادند. اصلا آنجا بازی نکرده بودم و پست تخصصیام نبود. به یکباره کارایی من اگر 100 بود، به 10 رسید. 8-9 بازی در لول خیلی پایین بازی کردم و خیلی ناراحت بودم و به «آقای استراماچونی» گفتم که جای من اینجا نیست و اگر قرار است 3دفاعه بازی کنیم، من باید مرکز بازی کنم. امسال هم اگر سال فوقالعادهای داشتم، چون مرکز دفاع بازی میکردم. جایگاه من سمت چپ نبود.
*چه کسی وسط بازی میکرد؟
«آقای چشمی». حالا شاید «آقای استراماچونی» با توجه به رابطهای که بازیکنان دیگر داشتند و کسانی دیگری که دوست داشتند در پستهای دیگر بازی کنند و برایشان راحتتر بود و جای دیگر نمیتوانستند بازی کنند. دیگر با مربی خارجی ارتباط میگیرند و همه چیز ارتباط شده است.
*رابطه خودت با «استراماچونی» خوب نبود؟
من کلا با «آقای مجیدی» خیلی پدر و پسری بودیم و همه میگفتند که شما پدر و پسری هستید اما من هیچوقت با مربیام خصوصی حرف نمیزنم و ارتباط نمیگیرم و میگویم هر چه هست باید مسائل فوتبال باشد و اگر قرار است بازی هم کنم باید در مسائل فوتبالی باشد.
*همان فصل دربی رفت را بازی کردی، هم با «شجاع: در بازی مشکل داشتی که شجاع آخر بازی مصاحبه کرد و گفت: «بعضیها میخواهند محبوب شوند و حرفهای زشت میزنند». و از این شکل داستانها، البته اسم نیاورد. هم اینکه با «سیامک نعمتی» رفیقت که در پیکان باهم بودید، همدیگر را آنفالو کردید.
اتفاق است و پیش میآید و قبلا هم گفتهام. الان نمیخواهم راجعبه آن صحبت کنم.
*الان با هم دوست هستید؟
نه. ارتباطی نداریم. کلاً میگویم که رفیق فوتبالیست ندارم.
*با «سیامک» در پیکان خیلی داداشی بودید.
یک تایمی رفاقت داشتیم. البته رفیق غیر از «حسین مرادمند» و «محمد دانشگر» را میگویم. کلا من با «محمد» هم خیلی رفیق هستم اما شاید غیر از فوتبال، ماهی یکبار او را ببینم. من کلا آدم منزوی هستم و با هیچکس رفتوآمد نمیکنم. نه خانه کسی میروم و نه کسی را به خانهام دعوت میکنم. خیلی آدم منزوی هستم و با آدمها سخت ارتباط میگیرم. حالا خداراشکر که «محمد دانشگر» و «حسین مرادمند» را دارم. ولی «محمد» یک چیز دیگری است.
*آن بازی با «سیامک» چه شد؟ با زانو از قصد زدی؟
نه. به خدا از قصد نزدم. اگر زده باشم، میگویم که زدهام.
*شیطنت نکردی؟
واقعا نه. آمدم از بالای سر «سیامک» بپرم. توی تصویر که میبینم خودم میگویم از عمد زدم اما شب به او زنگ زدم که عذرخواهی کنم که من را ریجکت کرد و 2 ساعت بعد هم من را آنفالو کرد. من 5-6 سال با او رفاقت داشتم و آنفالویش نکردم اما بعد از 5-6 ماه که دیدم هیچ حرکتی نکرد، برای همیشه او را بلاک کردم.
*سال بعد یعنی سال 99، «آقای فکری» سرمربی استقلال شد. بازی اول با مس رفسنجان بازی کردی، نمیدانم مصدوم شدی یا خیر اما 10 بازی نبودی. کلا رابطهات با «آقای فکری» و کادرفنیشان خوب نبود.
من که مخلص همه مربیانم هستم اما یکی از تلخترین اتفاقات که در زندگیام رخ داد، این بود که شاگرد «آقای فکری» شدم. الان که فکرش را میکنم، خیلی پشیمان هستم که شاگرد ایشان بودم؛ چون به من خیلی بد کرد. به هر حال آن تایم ایشان مربی استقلال شدند، من هفته اول بازی کردم و هفته دوم، روز قبل از بازی با فولاد همسترینگم دوباره پاره شد و فکر میکنم 5-6 بازی نبودم و هفته هفتم قبل از بازی با ذوبآهن رسیدم. هنوز آماده نبودم اما میخواستم با تیم به اصفهان بروم و به تیم روحیه بدهم و کنارشان باشم، هیچ بازیکنی اینکار را نمیکند اما من انجام دادم. رفتم اصفهان، توی پرواز که داشتیم میرفتیم، شنیدم که «آقای برهانی» که داشتند حرف میزدند، گفتند به بازیکنان پول دادهاند. گفتم چرا به بازیکنان پول دادهاند و به من ندادهاند؟ زنگ زدم «آقای مددی»، گفتند: «سیاوش یادمان رفته است که به تو پول بدهیم!» مگر میشود؟ کجا دنیا اینگونه است؟ اگر بازیکن مصدوم است، من برای شما مصدوم شدم. خیلی ناراحت شدم و قلبم تکهتکه شد و چمدانم را برداشتم و مستقیما به تهران آمدم. به تهران آمدم و «آقای عمرانزاده» به من زنگ زد و صدا فکر میکنم روی میکروفون بود. «آقای فکری» یک حرف قشنگی نزد و جلوی بچهها گفت که هر جا هست بگو بلند شود و بیاید. من بلند شدم و آمدم و رفتم پیش «آقای فکری» و با ایشان به جلسه رفتم. گفتم که شما نباید جلوی بچهها اینگونه با من حرف بزنید، اگر من اینجا آمدهام فقط به خاطر تیم و شما بوده است اما «آقای فکری» بعد از آنکه از بازی ذوبآهن برگشتیم، من را اخراج کرد! به جای اینکه مربی پشت بازیکن تیمش بایستد و به باشگاه برود و بگوید این بازیکن به خاطر تیم ما مصدوم شده و چرا به او پول ندادهاند، پشت من را خالی کرد و من را از تمرینات اخراج کرد. من هم به سر تمرین میرفتم و یک ربع تمرین میکردم و به داخل رختکن میرفتم، میگفت کجا میروی؟ من هم میگفتم اندازه پولی که به من دادید، تمرین میکنم! واقعا خیلی عصبانی بودم و گفتم اندازه پولی که میدهید، تمرین میکنم. «آقای فکری» پشت سرهم من را اخراج میکرد و من به او گفتم که دیگر برای شما بازی نمیکنم چون مربی که پشت بازیکنش نباشد، هیچوقت بازیکن برای آن مربی بازی نمیکند. خیلی خوشحالم که برای او بازی نکردم و به خودم افتخار میکنم و هیچوقت قبول نمیکنم که من شاگرد ایشان بودهام! من را نیمفصل در لیست مازاد گذاشته بود، قشنگ داشت فوتبال من را نابود میکرد.
*شانس آوردی که آن تغییر و تحولات ... .
من که نمیرفتم. لیست مازاد بگذارد! قطعا نمیرفتم.
*یعنی یک نیمفصل بیرون مینشستی؟
بیرون مینشستم ولی نمیرفتم. میدانستم که «آقای فکری» آنجا دوام نمیآورد.
*یعنی میدانستی که نتیجه نمیگیرد؟
شرایط تیم معلوم بود و واقعا تیممان فاجعه بود. دیدید که بعد از رفتنش هم چه اتفاقات مثبتی افتاد. میگویند معجزه نیست و کار دست کاردان است!
*آیندهات را نگفتی، برنامهات چیست؟
برنامهام این است که اول بتوانم به استقلال برگردم. راستش را بخواهید الان که از استقلال رفتهام، خیلی بیشتر قدر این تیم را میدانم. شما نمیدانید که در این 4 ماه چقدر به من سخت گذشته و قلبم دارد تیکهپاره میشود که بتوانم زودتر به استقلال برگردم. اولین هدف من این است که به استقلال برگردم.
*قضیه دکتری؛ قبول شدی؟
بله. دکتری که قبول شدم. هدف اول این است که به استقلال برگردم و هدف دوم اینکه به جام جهانی بروم.
*بعد از بازی جام حذفی با پیکان، یک مصاحبه تند انجام دادی و آن مصاحبه الان هست، نمیشود بگوییم که نبوده و دوربینها وجود دارد؛ راجعبه «محمدحسین کنعانیزادگان». هم پستیات در تیم ملی است، آن مصاحبهات فکر میکنی ... .
اصلا میشود اسم او را نیاوری؟
*درباره او صحبت انجام شده است.
اسم او را نیاور. اگر اسم او را بیاوری چیزی حتما خواهد گفت! اصلا نپرسید و اسمش را نیاورید. بگو راجعبه یکی حرف زدی اما اسم او را نیاور. نمیخواهم که اسم او در مصاحبهام بیاید.
*چه شد که به سیم آخر زدی؟ همه چیز عادی بود اما به یکباره بعد بازی راجع به یک بازیکن دیگر و همبازیات صحبت کردی.
یک بازیکن دیگر چیست، او همه کاسهوکوزهها را سر من شکست. اولا که «سیاوش یزدانی» از این پولها ندارد که بخواهد برای کسی خرج کند و بعد هم اینکه آنقدر برای پول خودم زحمت کشیدهام که پولم را حرام این چیزها نکنم.
*همانکه منتسب به تو شده بود که فایل صوتی را ... .
گفتند که «سیاوش» 2 میلیارد پول داده. من برای هزار تومان پول خود هم زحمت میکشم و الکی برای این چیزها هزینه نمیکنم. بعد هم آنکه آنقدر خودم باید خوب کار کرده باشم که بتوانم حقم را بگیرم و برای این چیزها نباشد. من در زمین فوتبال حق خودم را گرفتم، حالا شاید حق من را ندهند اما وجدان من راحت است که تلاش خودم را کردهام.
*تو چرا به یکباره، در وسط کوران لیگ آمدی و مصاحبه کردی؟
چون به گردن من انداختند.
*به نظر خودت، آنجا جای این صحبت بود؟
گفتند که «سیاوش» پول داده. آخر چرا «سیاوش»؟ میدانید من چه میگویم؟ یکسریها دیگر هم شاید منفعتشان این بود که اسم من را وسط بیندازند.
*شاید خودش مستقیم نگفته باشد.
نه. خودش گفته است.
*موثق میدانی که خودش گفته است.
خودش توی روی من گفت.
*یعنی فیستوفیس به تو نگاه کرد و گفت؟
بله. میگفت به من گفتهاند که تو این کار را کردهای. من وقتی مصاحبه میکنم، نگاه نمیکنم که برای من چه منفعت یا ضرری دارد. حرف دلم را میزنم و آدم باید حرف دلش را بزند. در آن زمان، نامردی شد و آن کار را کردند و گردن «سیاوش» انداختند.
*بهترین لحظه فوتبالی که تا الان داشتی؟
فکر میکنی دربی که در پنالتی بردیم و پنالتی آخر را «سیدحسین» گرفت، بهترین لحظه زندگیام بود.
*بهترین دفاع وسط حال حاضر فوتبال ایران؟
قطعا خودم از همه آمادهتر بودم.
*به جز خودت.
قطعا میگویم. یک تایمی «حسین مرادمند» از همه بهتر بود، یک تایمی «شجاع خلیلزاده»، یک تایمی «سیدجلال حسینی».
*الان و در حال حاضر.
الان که «محمد دانشگر» (باخنده).
*اعتماد به نفست هم خوب است.
مرسی و متشکر از شما.
ویدیوی گفتوگوی سیاوش یزدانی با فوتبال 360
برای ثبت نظر خود وارد شوید.